به گزارش آنام فارس، در سطح طراحی لباس و گریم، دقت جزئیات ستودنی است و حضور بازیگران برآمده از تئاتر فارس، به اجرای نماها وقار میبخشد. با این همه، آنجا که روایت باید بر شانههای میزانسن سوار شود، پیوندها گسسته میگردد و رخدادها به جای همافزایی، در موازیهای بیسرانجام حرکت میکنند.
پیرنگ فاقدِ کنشگرِ مرکزیِ معلوم و مسیر علّی–معلولی روشن است. حذف دیالوگ، اگرچه میتوانست جسارتی در جهت “تصویرمحوری” باشد، اما نبودِ جهتنمای دراماتیک، مخاطب را در پرسش بنیادین رها میکند، یعنی پرسش های چه کسی، چرا، در برابر کدام مانع؟ این تعلیقِ بیجهت، از جنس ابهام خلاق نیست بلکه حاصل سستی ساختار است.
تکثر بیقاعدهٔ زاویهها، کثرتِ کاراکترهای بی کارکرد، تغییر فوکوسهای پیدرپی و حرکتهای بیمنطق دوربین، ریتم را میشکند و وحدت فرم را مخدوش میکند. دکوپاژ، بهجای معماریِ معنایی، به گردش بیهدف قابها بدل میشود؛ گویی هر نما در ستیز با نمای پسین ایستاده است. در نتیجه نماهای اثر قربانی تکثرِ بیضابطه میشوند.
حذف گفتوگو با موسیقی پُرحجم جبران شده است؛ موسیقی بهجای همنهادِ معنا، به صدایی تحمیلی بدل میشود و به تصویر مجال تنفس نمیدهد. در نبودِ سکوتهای حسابشده و طراحی هوشمند صدای محیط، موسیقی بار روایت را بر دوش میگیرد، بیآنکه به ژرفای آن بیفزاید.
فیلم پُر از نشانههای بالقوه است، ساز، رقص، پسرِ غربتنشین و دختری پنهان در علفها. بااینحال این موتیفها به نظام دلالتی منسجم نمیپیوندند. در پردهی سوم، پسر در غربت، سازِ پدرانه را دست میگیرد؛ اما فیلم هرگز آن را به گیتار بدل نمیکند و این دقیقاً همان انتخابی است که میتوانست دلالت تازهای بیافریند، یعنی گیتار بهمثابه دالِ مدرنیته-هویتِ مهاجر، پلی بین ریشه و اقلیم تازه و کانونی برای تعارض سنت-زیستِ نو. این “دگردیسیِ پیشنهادیِ محققنشده”، یک فرصت نشانهشناختیِ از دست رفته است؛ زیرا میتوانست از سطح تزئین تصویری فراتر رود و معنا را به کنش پیوند بزند.
صحنهی نواختن پدر، تشویق مادر، نگاه پسر نوجوان و رقص دختر بالقوه نقطهٔ اوج عاطفی اثر است؛ لحظهای که میتوانست به سرودی از رهایی و همبستگی بدل شود. اما شواهدِ دخالت سانسور، امتداد طبیعی این میزانسن را میبرد و بهجای ابهام شاعرانه، خلئی معنایی بر جا میگذارد.
“فریاد ساز” بر فرازِ اجرا و جزئیات صحنه پرواز میکند، اما در میدان روایت و نشانهسازی فرودِ سختی دارد. فیلمنامهٔ سست، دکوپاژ پراکنده و نشانهشناسی بیکارکرد، مانع از آن میشوند که تصویرِ ساز به فریاد برسد. این فیلم پژواکی از تمنای یک بیانِ شخصی است؛ تمنایی که اگر در آثار آتی با معماری رواییِ استوار، اقتصادِ دقیقِ نما و جسارتِ انتخابهای دلالتی، از جمله دگردیسی آگاهانهی ساز به گیتار یا همارزهای نشانهای، همراه شود میتواند از پژواک به فریادی اصیل بدل گردد.
- نویسنده : محمد ناصریراد